وجود با برکت لوبیای سحرآمیز
حالا که آمده ای ... چترت را ببند ..... در ایوان این خانه چیزی جز مهربانی نمی بارد .... نَفَس زندگیم قلبم برات می تپه بابا محمد تقریباً به همه گفته که تو هستی و همه الان از بودنت خوشحالن و کلی ذوق دارن . هرچند که من دوست نداشتم به این زودی خبر به این مهمی و رو بدم ....ولی بابایی دور از چشم من خوشحالی شو به همه منتقل کرده حتی فرصت نداد تا خاله فاطمه از مسافرت بیاد و بعد خبر و بده ! خوب بهرحال بعد از این همه سال پدر شده و ذوق و شوق داره دیگه ! امروز از صبح آدمای خوب و مهربون تلفن زدن و تبریک گفتن و ابراز خوشحالی کردن و حسابی به ما دلگرمی دادن تهران همراه با یک رعد و برق شدید - 30/02/93 ...